ذکر خاطرههای مصاحبت و بررسی جایگاه «منوچهر نیستانی» در گفتوگو با «محمدعلی بهمنی»
اشاره: آنچه از آن بهعنوان غزل نو یا غزل پس از نیما نام میبریم پیشگامانی داشته است که بیتردید یکی از آنها «منوچهر نیستانی» است. شاعری که شماری از غزلهای بهجامانده از او، سرمشق و الگوی بسیاری از شاعرانی بوده که بعدها خواستند به سبک و سیاقی امروزین به سراغ غزل بروند.
در تحلیلها و تقسیمبندیهای تاریخی سیر غزل امروز، پس از نام منوچهر نیستانی بیدرنگ نام «حسین منزوی» و «محمدعلی بهمنی» میآید؛ شاعرانی که سالها در جستوجوی زبان و جهانی تازه در غزل بودند و طبیعتاً غزل منوچهر نیستانی یکی از نخستین غزلهایی بود که پیشتر از آنها هنجاری تازه در غزل را پیشنهاد میکرد. حسین منزوی سالهاست که دیگر در میان ما نیست و غزلهای اوست که جایگاهی یگانه در غزل فارسی یافته؛ اما نام منوچهر نیستانی هیچگاه از زبان محمدعلی بهمنی نیفتاده است. گزاف نیست اگر بگوییم بهمنی یاد نیستانی را در همۀ این سالها، بهویژه در سالهایی که کمتر کسی نیستانی را در خاطر داشت، زنده نگه داشته است. به سراغ محمدعلی بهمنی رفتیم تا از شعر و شخصیت منوچهر نیستانی برایمان بگوید.
از نخستین مواجههتان با شعر منوچهر نیستانی آغاز کنیم. از جایی که فهمیدید او همان کسی است که در غزل به دنبالش میگشتید.
ما بهعنوان شاعران جوان آن سالها مطبوعات را میخواندیم و طبیعتاً در جستوجوی شاعران تازه بودیم. ما، یعنی شاعرانی مثل من و حسین منزوی و عمران صلاحی، دلبستۀ غزل بودیم و وقتی غزلهای منوچهر نیستانی را خواندیم با غزلی متفاوت مواجه شدیم؛ انگار که غزل آزاد است و با منطق شعر پس از نیما سروده شده؛ همان چیزی است که غزل امروز باید باشد. پرسوجو کردیم و فهمیدیم که او در مدرسهای در حوالی میدان فوزیۀ آن زمان -امام حسین(ع) فعلی- درس میدهد. رفتیم آنجا و پیدایش کردیم. خودمان را معرفی کردیم. با مهربانی بسیار برخورد کرد. خانۀ نیستانی در هفتحوض بود و اغلب دوست داشت که پیاده مسیر مدرسه تا خانه را برود. بین راه به کافههای مسیر هم سرمیزد. ما هم گاه با حسین منزوی و عمران صلاحی به دیدار او میرفتیم. معمولاً وقتی که منزوی از زنجان به تهران میآمد، یکی از دلخوشیهای من این بود که حتماً به دیدار نیستانی برویم. اگر او را در مدرسه پیدا نمیکردیم به کافهها سر میزدیم و کافه به کافه میرفتیم تا سرانجام او را پیدا کنیم و منتظر میماندیم که بیرون بیاید.
ما جوانانی بودیم که دوست داشتیم غزلمان را برای او بخوانیم. وقتی غزل میخواندیم نیستانی فقط گوش میکرد و چیزی نمیگفت. بعد که شروع میکرد به حرف زدن دربارۀ غزل، میفهمیدیم که با چه دقتی گوش کرده است. یکیدو بیت را در لحظه حفظ کرده بود و میگفت که مثلاً این کلمه یا این عبارت را تغییر بدهید. همیشه پیشنهادهایی برای غزلهای ما داشت. حسین منزوی میگفت ما باید پیشنهادها را از صافی ذهن و زبان خودمان عبور بدهیم و به سبک خودمان معادلسازی کنیم و شعر را تغییر بدهیم…
> متنِ کاملِ این گفتوگو در شمارۀ پانزدهم «جُنگِ هنر مس»، ویژهنامۀ «منوچهر نیستانی» منتشر شده است.