…
علیرغم اینکه نیستانی هیچگاه چنانکه باید قدر ندید -زیرا نه یکسره در صف پیروان تجدّد بود و نه یکباره در صف سنّتگرایان؛ و فراموش نکنیم که در آن روزگار این دو صف، سخت با یکدیگر در زدوخورد بودند- شأن او در تاریخ غزل مدرن تثبیتشده است (هرچند جایگاه او در شعر نیمایی نیز غیر قابل انکار است و هرکس بخواهد به شعر مدرن فارسی بنگرد خواهناخواه باید در آثار وی درنگ و تأملی بسزا داشته باشد) زیرا هنوز هم بهندرت غزلسرایی یافت میشود که بتواند به این سهولت سخن بگوید:
در همهمۀ کوچۀ شب گم شده بودی
تا من پی دیدار بر ایوان شده بودم!
دیدند همه -همچو حبابی که بر آبی-
از وحشت آن واقعه ویران شده بودم
در جملۀ طولانی عشق و هوس و تو
ای کاش که من نقطۀ پایان شده بودم
و اینچنین هنرمندانه، زبان غزل و شعر نیمایی را همتافت کند:
به ساحل آن تن افتادۀ به راه که بود؟
تن برادر من؟ خواهر تو؟ آه، که بود؟
به یک دقیقه چو یک باغ –آفتاب در او
به یک دقیقه
– چو یک باغ، باغ نیلوفر
که بود باغ؟
نه، آن سنگ، آن گیاه که بود؟
…
تنی برابر ما، ما تمام تنهایان
تنی برابر تنهایی من است و تباه
که میشناسمش از دور و دیرگاه
که بود؟
که میشناسمش، اما که بود؟ آه، که بود؟
که بود آن تن افتادۀ سیاه
که بود؟
نیستانی اهل جار و جنجال اگر میبود، میشد از همین ابداع و نوآوری خود در غزل، عرصهای برای تمایز بسازد، اما آرام و فروتن و بهدور از جلوهکردن (و اگر جلوه میکرد حق داشت)، کار خود را میکرد بیآنکه توقع حقشناسی داشته باشد:
چه آفتاب و کجا سایهای؟ که بر سرِ ما
به غیر سنگ ز بامِ سرا نمیافتد.
تأمل در نوآوریهای نیستانی در عرصۀ غزل (علاوه بر راهگشاییهایی که تاکنون داشته است و نتایج آن را در آثار غزلسرایان قبل و بعد از انقلاب دیدهایم و انکار آن، انکار بدیهیات است) همچنان میتواند به توسّع و بسط و گسترش این «فرم مستدیر» مدد برساند و آن را به شعر نیمایی از هر حیث –وزن و لحن و زبان و بیان- نزدیکتر کند. چه موافق باشیم چه مخالف، غزل دست از سر شعر فارسی برنمیدارد (شاید هم حافظ و سعدی و بیدل و دیگران نمیگذارند که غزل کهنه شود) و هرگاه نقطۀ آغاز این توسّع را غزل نیستانی بشناسیم و از هیاهوی مریدانِ غزلسرایان نامدار معاصر نهراسیم، خواهیم دید که ویژگیهای غزل نیستانی بیش از آن است که تاکنون گمان میبردهایم…
> متن کامل این مقاله در شماره پانزدهم «جُنگ هنر مس» ویژهنامه «منوچهر نیستانی» منتشر شده است.