نیستانی؛ مضطرب اما صمیمی از مقاله مهدی صمدانی. .


از نیستان تا مرا ببریده‌اند…

شعر نیستانی سرشار از حس گم‌گشتگی و غم غربت و برنتافتنِ این‌جا و حسرت دیروز است. جهان او همواره با نوعی نوستالژی که پهنۀ زبان او را درنوردیده، خود را در معرض قرار می‌دهد. خب، شاید سوال شود مگر این موضوعی خاص است و یا در شعر دیگر شاعران نمود پیدا نمی‌کند؟ سپهری مگر نمی‌گوید: «آدم این‌جا تنهاست»؟ و یا فروغ که فراوان چنین سرشتی را به رخ می‌کشد، حتی در صراحتی چنین: «من مثل حس گم‌گشتگی وحشت‌آورم». در پاسخ باید بگوییم آنچه نیستانی را در این ماجرا متفاوت می‌کند، اول تأثیر این احساس بر زبان و نوع رویکرد آن به ساختار شعر نیمایی و درنهایت درهم‌آمیختگی با فرم بیانی و روایی اوست و نیز این مطلب که نوستالژی در بیان هر شاعر معمولاً با مصادیقی خاص و از طریق یکی از انواع آن خود را نشان می‌دهد و جدای از این‌که این غم غربت شخصی باشد یا جمعی، بروز آن در اشعار شاعران، اغلب آنی است؛ درحالی‌که در آثار نیستانی، این بی‌درکجایی و گم‌شدگی، اگرچه به صورت‌های مختلف خودنمایی می‌کند، اما امری درونی‌شده و دائمی است. تصاویر او از آفاقی تازه و نگاهی نو می‌گویند اما نحوش همواره درماندۀ موقعیتی خاص است. او در حضور اشیا به‌دنبال مهیا کردن تعاملی با غیاب آن‌هاست؛ همان تعاملی که وقتی در ارتباط با جهان درون و برون، دنیای دیروز و امروز قد علَم می‌کند، تنها می‌تواند جداماندگی را در میان الفاظ به‌صدا دربیاورد. انگار یک غربت، یک بی‌تابی ذاتی، در هستی و زبان او راه گرفته و «به هر جمعیتی نالان» است. انسانِ او در مواجهه با طبیعت و تاریخ محتاط است و از این جهت جز به تن‌دادن به سویه‌ای مقدّر از بیان، رضایت نمی‌دهد. سویه‌ای که احساسات و عواطف شخصی او را در ارتباط با زیست تاریخی و رویکرد اجتماعی‌اش مسأله‌دار کرده است؛ آن‌طور که وقتی به غزل می‌رسد با جلوه‌ای مبتکرانه، تحولی را در شکل نوشتار آن رقم زده و آن‌گاه که به شعر امروز روی می‌آورد، از به‌کارگیری الفت‌های سنّتی‌اش در ساختار مدرن، ابایی ندارد؛ و این رویکرد که علی‌القاعده باید با فرم و زبان‌ورزی او سنجیده شود، آبشخوری در ذهنیت و محتوای شناختی او دارد؛ این‌جا و اکنونِ او در معرض شرارت است و اَشکال دل‌خواه نیز امنیت لازم را ندارند:

و در این‌جا من و او می‌بینیم

عشق‌مان ملعبۀ شیطان است!

سایه‌های من و او می‌بینند،

قلب، با سکۀ قلب،

در بها یکسان است

کاشکی می‌شد برگشت.

(باغ دیوار به دیوار بهشت، ص۱۱)

> متن کامل این مقاله در شماره پانزدهم «جُنگ هنر مس» ویژه‌نامه «منوچهر نیستانی» منتشر شده است.


 

شعرنوشتار

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد.