پرونده دوم شماره شانزدهم مجله «جنگ هنر مس» با عنوان «هممیهنان وطن فارسی»، فصلی است به احترام مهاجران افغانستانی. بخشهایی از یادداشت ابتدایی این پرونده را که با تیتر «همسرنوشتی با گویشوران در دری» منتشر شده، در ادامه بخوانید.
در طول سدههای متمادی، مسألۀ «یگانگی سرشت فرهنگی» در میان همۀ پارسیزبانانِ کرۀ خاکی، همان عامل انسجامبخش و یگانهسازی بوده که هیچگاه نگذاشته است پیوندهای ژرفِ عاطفی و فرهنگی میان این دو ملت نیز تضعیف شود…
برخلاف قواعد فیزیکی که دافعۀ قطبهای همنامِ کهربا، آنان را از هم دور میسازد، در تحلیلهای روانشناسی اجتماعی و جامعهشناسی فرهنگ عامه، اتفاقاً تقویتِ عناصر همگون و همراستا، کاتالیزوری برای پیدایشِ «پیوستارِ هویتی» خواهد شد. پدیدۀ اجتماعی و فرهنگیِ «ما شدن» و احساس تعلّق به سرمنزلِ فرهنگیِ یکسان، هویتهای همبنیاد را با یکدیگر پیوند میدهد…
در پروندۀ پیشِرو، تلاش کردیم تا زوایای انسانی قضایا مورد توجه قرار گیرد… نگارنده نیز همچون بسیاری از همزبانانِ همدل، معتقد است، رشتههای نامرئی برآمده از همان شبکۀ درهمتنیدۀ عناصر و ستونپایههای فرهنگی زبان فارسی، جانهای شیفتۀ بسیاری را از دیرباز تاکنون، برانگیخته و همداستان کرده و از این پس نیز خواهد کرد.
واقعیت آن است که عوامل و متغیرهای متفاوتی اعم از ژئوپلیتیکی، فرهنگی، قومیتی و مذهبی در میان است تا حس همسرنوشتی به درازای تاریخ، شکل بگیرد. میبایست هدف اصلی را بر ستونپایۀ تقویت همدلی و اشتراکات فرهنگی بنا کرد…
هیچ تردیدی در ضرورتِ فربهسازیِ مفهوم «یگانگی اقلیم فرهنگی» و متعاقباً تلاش برای تقویت پیوندهای فرهنگی موجود نمیتوان متصور شد. حتی اگر به تعبیر نگارنده، هموطنان افغانستانیتبار دارای سرچشمۀ فرهنگی و تمدنیِ یگانه با ما نبودند و فقط همسایگان ما بودند، جا داشت که از منظر انسانی و اخلاقی بر چشم گذارده شوند. طبیعتاً با وجود غوطهخوردن در اقیانوسی از داشتهها و حافظۀ تاریخی مشترک، شایسته است که بهجای نمکپاشیدن بر زخمهای ناسور، غمخواری، دلسوزی و همدلی را سرلوحۀ تمامی کنشهای خود قرار دهیم…
فهم درست، مؤانست فکری و تواضع علمی، از بستر تعصّب برنخواهد رویید و بر این نمط، اتفاق و اتصال فرهنگی فرخندهای پیش نخواهد آمد. شمیم ناخوشایند قومگرایی هرجا که پر و بال باز کند، باید دماغ و قوۀ فاهمه را فارغ از هیاهوها، با عطر ادبیات و هنر و فرهنگ تازه کرد. هنر و ادبیات؛ زبانی که هیچگاه به ناراستی گشوده نخواهد شد. فردوسی، هنوز بالنده و نامیرا بر چکاد اساطیر و بر اریکۀ فرهنگ خراسان بزرگ در توس نشسته و آجر به آجر، بنایِ بیگزندِ هزارانسالۀ وفاق فرهنگی را برپا میکند. باید بهدنبال پیدا کردن فصل مشترک و همزیستی مسالمتآمیز بود، نه دانهچینی از اختلافات. نگارنده، حقیقتاً علت تضعیفِ اشتراکات فرهنگی میان دو ملت همسایه با تمدن یکسان را درنمییابد، آنهم در زمانهای که قوممداری و تبعیضهای قومی و نژادی، از ناهنجاریها و زشتکاریهایی است که گریبانگیر زندگی انسان معاصر شده است و خاورمیانه با بحرانهای بسیاری دستوپنجه نرم میکند…