(پرونده «محمدحسین اسلامپناه» در شماره ۲۲ مجله منتشر شده است.)
شد آن که اهل نظر بر کناره میرفتند
هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش
یک.
استاد اسلامپناه را حدود بیستسال قبل بهواسطۀ دکتر علیاصغر مهدوی (۱۳۸۳- ۱۲۹۳) شناختم. دکتر مهدوی، استاد من در دانشکدۀ اقتصاد دانشگاه تهران بود. او فرزند حاجحسینآقا امینالضرب دوم و نوۀ حاجحسنآقای امینالضرب معروف بود. بیش از نودسال عمر پربرکت داشت، آنقدر که تا آخرین لحظات عمرش را به کار مطالعه و تحقیق و تألیف گذراند. کتابخانۀ شخصی او، مجموعهای غنی و بینظیر بود، خاصه که کتب قدیمی و خطی او به شمار نمیآمد. دکتر مهدوی یکی از پایههای گروهی بود که با مناسبت و بیمناسبت در کار ایرانگردی بودند. مرحوم ایرج افشار، دکتر شفیعی کدکنی، مرحوم باستانی پاریزی و استاد اسلامپناه، پای ثابت این گروه ایرانگردی بودند. گروهی که هریک از ایشان در سفرهای مطالعاتی به جستوجوی گوشههای فراموششدهای از تاریخ اجتماعی و فرهنگی ایران و ثبت و ضبط آن آثار بودند. استادان دیگری هم برحسب مورد به این جمع اضافه میشدند و مددیار گروه بودند. تعطیلات ایام عید بهطور معمول قرار سفر آنها بود. اگرچه کافی بود که نشانهای از یک صید فرهنگی به گوش آنها برسد که بیتأمل بار سفر ببندند تا نکند که بعدها حسرت از دست دادن آن صید گریزپا را به دل بگیرند.
دو.
من در پی یافتن اطلاعاتی مستند و معتبر از یک نقل افسانهوار مسموع درخصوص کشف آلیاژ فولادی شگفتانگیری کارآهنکاران باستانی کرمان بودم. فولادی که با وجود تمام سختی معمول فولادهای آبدیده، انعطاف غریبی داشت که وقتی به کار ساخت شمشیر میآمد، آنچنان سخت و برّان بود که به زور بازویی سنگ را میشکافت و انعطاف آنچنان بود که نوک شمشیر تا به قبضۀ آن خم میشد!
این شمشیرها به نام شمشیر کرمانی، از چنان شهرتی در عالم جنگآوری آن روزگار برخوردار بود که معتمد عباسی از وحشت نام این شمشیر بیهرگونه رویارویی آمادۀ واگذاری خلافت بغداد به یعقوب لیث بود! ظاهراً شمشیری که یعقوب لیث در کنار طبق نان و پیاز به درگاه خلیفۀ بغداد فرستاده بود، شمشیر کرمانی بود. جاسوسان بنیعباسی پیشتر اعجاز این شمشیر را به رخ خلیفه کشیده بودند.
گویا ابراهیم بن الباس، سپهسالار خراسان، آنچنان ضربتی از این شمشیر خورده بود که خلیفه را تشویق به تسلیم در مقابل اردوی یعقوب لیث کرده بود. تردیدی ندارم که شمشیری با آلیاژی اینچنین، تنها میتوانست نقل افسانهای برای تقویت روحیۀ سربازان سپاه لیث باشد؛ تازه باید به شرح حکایت آن کیفیت، روزگارِ ساخت و اشتهار آن و دهها ماجرای دیگر پرداخت.
در هر حال، ما به استناد منابع مستند و مکتوبی در دوران نامعلوم، شمشیری از فولاد مرغوب کارگاههای آهنگری کرمان داشتهایم.
افسانۀ شمشیر کرمانی در پایانی تلخ و بیسرانجام فراموش شده و بههمراه آخرین فولادکاران کرمانی به گور میرود. بسیاری از هنرها و راز و رمز آنها در مسیر نقل سینهبهسینه به همین سادگی فراموش شدهاند.
تاریخ نشان میدهد که استادکاران و هنرمندان صاحبنامی در انتقال فنون و اسرار کار خود به نسل بعد، آنچنان امساک کردهاند که هنرشان با خودشان به گور رفته است، حتی اگر این امساک در حق فرزندانشان هم شده باشد.
سه.
افسانۀ شمشیر کرمانی را از زبان پیری آهنگر در راین شنیده بودم. باور نداشتم که این افسانه تا بدین حد ذهن مرا درگیر کرده باشد. من با تناقضی آشکارا با این افسانه برخورد کرده بودم و به دلم هم نمیآمد که آن را رها کنم.
دکتر مهدوی، تنها مرجع جامعالشرایطی بود که میتوانستم بنریشۀ آن افسانه را به کمک او دربیاورم. با هزاران دانشجویی که طی شصتسال پای درس استاد نشسته بودند، امیدی به دسترسی به او نداشتم. تازه گیرم که بتوانم با دکتر تماس بگیرم، عمراً او بتواند مرا بهجا بیاورد. اگرچه میدانستم که استاد حافظۀ غریبی داشته و شاید بتواند مرا بعد از سیسال بشناسد. خاصه که استاد مرا با متن شعروارهای روی برگۀ امتحانی حتماً فراموش نکرده است.
آن زمان متن آن شعرواره آنچنان به دل استاد نشسته بود که در پاسخ به آن شعر، یادداشت شیرینی روی همان برگه قلمی کرده بود و یادداشت آنقدر دلنشین و زیبا بود که من مدتها آن را حفظ بودم. آخرینباری که استاد را دیدم در مجلس ترحیم یکی از استادان جوان دانشکده بود که به مرگی مشکوک جسدش را در خانهاش یافته بودند.
وقتی که به رسم ادب به استاد ابراز ارادت و سلام کردم، با لبخند گرمی ماجرای آن شعر را یادآوری و بخشی از یادداشت خود را برایم خواند.
این سابقه، تقریباً مرا متقاعد کرده بود که با استاد تماس بگیرم و گرفتم. زندهیاد دکتر منوچهرآگاه، شماره تلفن استاد را به من داده بود.
انتظار نداشتم که استاد مرا به این راحتی بهیاد آورد؛ ماجرای شمشیر کرمانی را برای استاد تعریف کردم، فرمودند من چنین مطلبی را جایی ندیدهام، قطعاً منبع آن میتواند یک افسانۀ محلی بخصوص از جوامع عشایری کرمان باشد.
این ماجرا، مقدمۀ آشنایی من با استاد اسلامپناه بود.
استاد مهدوی، نشانی دکان «صحافی کهنهکتاب» را در بازار کرمان به من دادند و تأکید کردند که این موضوع را با استاد اسلامپناه در میان بگذارم. رأی ایشان بر این امر بود که اگر استاد اسلامپناه این افسانه را نشنیده باشند و یا حتی به یادآوری من در منابع خود جستوجو کرده و نتیجهای نگرفته باشند، قطعاً کس دیگری نمیتواند در این زمینه حکم کند.
چهار.
وقتی که برای اولینبار به محضر استاد اسلامپناه رسیدم، از اینکه بهعنوان یک کرمانی تاکنون از وجود این دریای علم و هنر بیخبر بودم، به حال خود تأسف میخوردم.
جامعۀ روشنفکری، غفلتهای زیادی در شناخت سرمایههای فرهنگی و هنری خود داشته است. اینکه ما اهتمامی به آشنایی با این عزیزان نداشتهایم، البته خسران غیرقابل جبرانی است که میتواند عیناً در ارتباط با برخورد نسل آینده با ما بازتولید شود.
اولین ملاقات با استاد را در کهنهکتاب داشتم. با نگاه زودگذری به دور و بر استاد و بویژه ابزار سادۀ کار ایشان، تصورم از دانش و هنر استاد چیزی در حد یک استادکار قدیمیِ هنری در شرف فراموشی بود. تا همینجا هم به شخصیت هنری ایشان به طرز غریبی غبطه میخوردم. فروتنی کریمانهای داشت. اگر اذان ظهر بلند نشده بود همچنان پای محفل گرم او نشسته بودم.
از استاد خداحافظی کردم، بیکه یادم باشد قرار ملاقات دیگری با ایشان بگذارم. تازه فهمیده بودم که استاد فارغالتحصیل کارشناسیارشد معدن از دانشکده فنی دانشگاه تهران بوده است. یک فوقلیسانس دیگر را در انگلستان گذرانده بود، تسلط کاملی به زبان انگلیسی و عربی داشت. بنیانگذار و رییس هیئتمدیرۀ سازمان آب کرمان بود. بعد از انقلاب برای همیشه با شغل دولتی وداع کرده و پای همین دکان کهنهکتاب نشسته است.
بسیاری از آثار خطی و نگارههای سنگی و کاشی منقوش بر سردر و کاشیکاریهای مساجد و اماکن مذهبی و تاریخی کرمان را عکسبرداری و ثبت کرده بود. به ابتکار او، سازمان میراث فرهنگی، گنبد جبلیّه را موزۀ سنگ کرده بود و همین امر باعث حفظ بنای شگفتانگیز گنبد جبلیه و آخرین بقایای سنگهای مقابر و بناهای تاریخی شده بود.
شـاهکار هنـری او، فراگیـری اسـرار گرهچینی و ترکیب پیچیده و تشریح اجزا و بازترکیب این هنر بود. شرح عنوان مطالعات و تحقیقات او در این مختصر نمیگنجد.
همین بود که من فراموش کرده بودم که کار من در محضر استاد، پرسش راز شمشیرهای کرمانی بود!
صحافی سبک قدیم کتابهای خطی و تکآثار کتابتهای قدیمی، به او این امکان را میداد که با بسیاری از آثار و کتابهای خطی آشنا شود. قطعاً اطلاعات وسیعی در این حوزه کسب کرده است. رفاقت و دوستی او با ایرج افشار، دکتر مهدوی، دکتر باستانی پاریزی، دکتر شفیعی کدکنی و… استاد را در جریان قدیمیترین کتب و نسخ قرار میداد. درواقع مبادلۀ اطلاعات ارزشمندی از این دست، استاد را به دانش گستردهای در بیشتر حوزهها مسلط میکرد. کاری که قبلاً از نوادری همچون ابنسینا برمیآمد.
این ملاقات که گذشت؛ یادم باشد که در ملاقات بعدی، افسانۀ شمشیرهای کرمانی را از استاد سؤال کنم.