ملالِ زیبایی‌ها گفت‌وگو با «هوشنگ چالنگی». .


> متن کامل این گفت‌وگو در شماره بیستم جُنگ هنر مس (ویژه‌نامه هوشنگ چالنگی) منتشر شده است. بخش‌هایی از آن را در ادامه بخوانید.

 

آقای چالنگی، شعر دیگر مثل حجم هیچ مانیفستی برای خود نداشت و به قول معروف، از توافق و هم‌دلی شما و الهی و اردبیلی و اسلام‌پور و ناجی به‌وجود آمد.

و محمود شجاعی.

 

و محمود شجاعی. نام‌گذاری «دیگر» از سمت که بود؟

از سمت بیژن بود. اسم‌گذاری‌ها را بیژن و بهرام انجام می‌دادند؛ اسم مجله و نشر و این‌ها را. مانیفستی لازم نبود. شما به جریان موج‌نو هم نگاه کنی که اسمش را نوری‌علا گذاشته، می‌بینی بچه‌هایی بودند که جریان‌شان با احمدرضا احمدی شروع می‌شود که کارش را با هر معیاری بخوانی، با جریان آن‌وقت‌ها متفاوت بود؛ کاملاً متفاوت؛ و به نظر من، به همان صورتی که نیما در رابطه با امر تفاوت جلب توجه کرد، احمدرضا هم به همین شکل مورد اقبال قرار گرفت. چون احمدرضا مثلاً وقتی می‌گفت: آه دستم را آزاد بگذارید تا آسمان را پاک کنم، یا وقتی می‌گفت من با عرب‌های چهل‌ساله می‌دویدم، سمت‌وسو را به جهت دیگری می‌برد که متفاوت از گذشته است و جریان موج‌نو را تحت تاثیر قرار می‌دهد. «روزنامۀ ‌شیشه‌ای» و «طرح» را، هنوز هم که ببینی کار پیش‌رویی است.

 

این‌که سبقۀ تاریخی جریان موج‌نو احمدرضا احمدی از دیگر پیشین‌تر است بدیهی است، اما آیا شما و باقی این‌قدر مستقیم که گفتید تحت تاثیر احمدرضا احمدی بودید تا مثلاً رویایی؟

کسی که شعر می‌خواند شکل ذهنی‌اش چنان می‌شود که دنبال تازگی و زیبایی است مدام و من هم شعرخوان بودم. هنوز هم می‌خوانم. درواقع، رودکی بخوانی یا احمدرضا، فرقی ندارد؛ مهم جست‌وجوی تازگی و زیبایی است. بعد از نیما‌‌، خود رویایی یا آزاد و این‌ها کارهای نویی داشتند ولی با موج‌نو بود که می‌شود گفت فضا به‌طور کلّی متفاوت شد؛ یعنی با احمدرضا. من خودم یادم است که به‌عنوان شعرخوان آن زمانه، همان سال‌های چهل‌ویک و این‌ها، بی‌نهایت تحت تاثیر احمدرضا احمدی بودم. همان سطر‌هایی که مثال زدم، تا آن‌موقع هیچ‌گاه به آن شکل گفته نشده بودند. خوب دقت کنی عزیزم، می‌بینی که آن‌وقت‌ها بچه‌های متجدد فارغ از اسم‌گذاری‌ها همگی کنار هم بودند. جزوه‌های شعر نوری‌علا هم که درآمد همین‌طور بود. همان صفحات اول، شعر احمدرضا احمدی هست و کنارش بیژن. لااقل توی ده شماره‌اش. یا مثلاً شعر دوست‌مان حمید عرفان هم هست توی جزوه‌ها. اما این‌که موج‌نو چطور به دیگر منتهی شد هم رشتۀ پیدایی دارد. کسی که به‌طور عام با شعر در ارتباط است وقتی این هم‌نشینی را در جزوه‌های شعر می‌بیند متوجه خواهد شد که شعر بیژن به لحاظ غنا و سیّالیت ذهن و هستی‌نگری و زبان، تفاوت بسیار زیادی با شعر احمدرضا احمدی دارد. درواقع خودبه‌خود بود که کنار موج‌نویی‌ها این جریان مدرن دیگر رشد کرد. به‌واسطۀ الهی البته. البته تعداد کسانی که دیگری می‌شد خواندشان زیاد بود که خیلی‌هاشان شعرشان به‌خوبی احمدرضا احمدی و بیژن بود که خودشان را جدا کردند؛ مثل شاهرخ صفایی و خیلی‌های دیگر. تکرار و مشابهت موجود هم در این جدایی بی‌تاثیر نبود.

 

آقای چالنگی، جریان دیگر در بازخوانی جریان مدرنیسم ادبی در ایران، از معدود استثناهایی است که به صورت یک جریانِ هنوز قابل خوانش، به شکل گروهی شکل گرفت. اما بعدها چطور؟ با وجود این‌که تا همین چند سال پیش الهی و اردبیلی و اسلام‌پور هم هنوز  زنده بودند، و خیلی‌های دیگر مثل خودتان هنوز در قید حیات‌اند، چه شد که بعد از آن سال‌ها آن هم‌خوانی‌ها چنین پراکنده شد؟ این رازی که با تو نمی‌شود گفت چیست آقا؟ این رازی که در زندگی و مرگ رازآمیز اغلب اهالی شعر دیگر به چشم می‌خورد.

هیچ رازی نیست مسعودجان. این تحولی بود که رخ داد. تازه اگر بشود تحول نامیدش. شما شعر فرانسه را هم ببینید از قدیم تا داداییست‌ها و جریان پارناس و سورئالیست‌ها، تحولی بود که آن‌وقت ایجاد شده بود اما در این دوسه دهۀ اخیر باز تایید شد. کار شعر دیگر هم همین بود. تحولی بود از نظر نگرش. مثلاً شعر محمود شجاعی را نگاه کنید؛ به‌عنوان مثال، شمعون‌هایش یک کار بسیار منحصربه‌فرد است. نگرش بسیار متفاوت و زیبا. یا شعرهای بهرام اردبیلی، پاساژهای بسیار قوی‌ای دارد. این تحولی است که آن‌وقت ایجاد شد و همه متوجه‌اش ‌شدند و الان هم دارد تایید می‌شود. این‌ها بچه‌هایی بودند که بعد از موج‌نو بودند و متجدد‌تر بودند؛ فیروز ناجی، محمود شجاعی، پرویز اسلام‌پور؛ و این خب طبیعی است که بعدی‌ها متجددتر باشند نسبت به غنای شعر گذشته…

شعرنوشتار

امکان ارسال دیدگاه وجود ندارد.